بردیم ز کویش، دم سردی و گذشتیم


سودیم بر آن در، رخ زردی و گذشتیم

یاران بستادند که این جلوه گه کیست


ما سرمه گرفتیم ز گردی و گذشتیم

هر گه که ره ما به یکی راه رو افتاد


دیدیم چو خود، یکی بیهده گردی و گذشتیم

چون باد صبا، روی به هر سو که نهادیم


چیدیم غبار ره مردی و گذشتیم

آن در که پای دل ما داشت به زنجیر


گفتیم به دیوانهٔ فردی و گذشتیم

هر گه که گذار من و عرفی به هم افتاد


دادیم به هم تحفهٔ دردی و گذشتیم